مفسرمون

اون شب زیاد نترسیدم. حتی یه جورایی به نظرم هیجان انگیز اومد... بعد که فهمیدم همون موقع سه نفر از مردم توی پارکو با چاقو تیکه پاره کرده ن  تازه فهمیدم چه خطری از بیخ گوشم گذشته...

از یه طرفم این تلویزیونای الدنگ ، خون آدمو به جوش میارن... مرتیکه الاغ!... سه ساعت با آب و تاب ، نامه ابراهیم نبوی به خامنه ای رو می خونه ؛ بعدم با افه ی روشنفکرانه  میگه «اینارو نائب رئیس مجلس شورای اسلامی داره میگه» !!!!...

آخه خرفت عقب مونده! قبل از این که بری رو منبر ، چار تا روزنامه رو نگاه کن که حداقل بدونی ایران کجاست!... (حالا شما خودشو ناراحت نکن!)

نظرات 4 + ارسال نظر
بهرام چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:39 ب.ظ http://dokhtarankimiagar.blogsky.com

به وبلاگ منم سر بزنین!در مسابقه شرکت کنید!جایزه بگیرید!

ام جی پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:23 ب.ظ

در خدمتم

پریا پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:32 ب.ظ http://pariya.blogsky.com

ممنون که بهم سر زدی از مطالبت استفاده کردم و جالب بود برا همین بهت لینکیدم تحویل بگیر.
ضمنا بلاگت که اسم نداره ولی خودت چی؟
بازم سر بزن.

اسد جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:58 ق.ظ http://pardeh.blogspot.com

آره بوف عزیز. من هم خیلی زورم میاد از اینها.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد