این عکسا به فکر فرو می بردش. سرشو با ناباوری تکون میده.
ـ نمی دونی چه آدمایی ان... یکی شون با ما هم سلولی بود... یه پسر هیجده ساله...نمی دونی با چه آرامش و متانتی با توده ای ها بحث می کرد...حکم اعدامشو صادر کرده بوده ن... انگار نه انگار. نمازشو می خوند ؛ دعاشو می کرد... چه آرامشی! تا دو ـ سه روز بعد اعدام می شد... یه پسر هیجده ساله...



    

آخه چه جوری ممکنه؟؟!!... آدم واسه چه هدفی ممکنه یه همچین زجری رو به جون بخره؟؟؟... آخه... چطور ممکنه...؟؟!

کشفمون

این «جد و آباد» که نقل دهن ماست (به خصوص موقع ناسزا افشانی!) اصل ـ و درستش ـ «جد و آبائه»!