دیشب همین طور که داشتم به «س» ریاضی یاد می دادم، نخودچی کشمش تناول می کردم. یه تیکه از ته آخرین کشمش رو کندم انداختم توی پیرهن «س». گفت:«اه! حواسمو پرت نکن! چی بود؟»

گفتم «یه چیز خیلی حال به هم زن!» با نگرانی زیر لباسش شروع کرد به گشتن. بالاخره پیداش کرد. با دو تا انگشت آوردش بیرون و نگاش کرد و یه دفعه پرتش کرد رو زمین. قیافه ش یه جوری شده بود. با صدایی که انگار می کرزید  گفت: «خیلی بی شعوری.» و پا شد رفت.

تا یک ساعت می خندیدم... ولی مامان گفت اصلا بامزه نیستم.

نظرات 3 + ارسال نظر
هاله جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:18 ق.ظ http://haleh.net

مگه ته کیشمیش چیه ؟! شبیه ماء البینی بود ؟

سلول یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.goolih.com

خیلی بی شعوری

روتوشباشی شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:32 ق.ظ http://rootooshbashi.com

ایول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد