هیچ کدومشون نیومدن سینما. هیچ کدوم از دو نفرشون. قبلش بهم زنگ زدن تا منتظرشون نشم. خوب شد یه جورایی. اگه تنها نبودم انقدر حال نمیکردم با فیلمه. اصلا تنها سینما رفتن یه حال دیگه داره. بخصوص واسه همچین فیلمایی...
ولی «گ» خوب بود. خوب بود؟ یادم نیست. آخرین فیلمی که با هم دیدیم «خانهای روی آب» بود. انگار یه کم زیاد حرف زد در طول فیلم... زنگ بزنم بهش؟ یه سال میشه. بیشتر... دقیقا یه سال و سه ماه. چه مرگش شد یه دفعه؟! شاید مثل اون دفعه باشه. گفت باورم نمیشه اگه بگه از خجالتش بوده که زنگ نمیزده... قاطی بود اصلا از اول. مامانشم مریض بود. شاید مشکلی پیش اومده براش...
مامانشم یه جوری بود. هیچ وقت راحت نبودم باهاش. اون قضیه هم تقصیر اون شد. اون باید مراعات میکرد. ولی «گ» هم میتونست قبول نکنه. وحی منزل که نبود. شایدم مجبور بود. بعدا چقدر متلک بارش کردم. تلفن آخر شد...
بهش زنگ بزنم؟...