من چون صبحا دیر بلند میشم شبا کمتر خوابم می گیره. اینه که الان که نزدیک 2 نشستم پای کامپیوتر دارم این بحثو مرور می کنم (تو ذهنم)...

 مزخرف بود به نظرم!! یعنی چی؟! اصلا حرف حسابت چیه تو؟ اگه موضوع ناراحتیت یه اتفاق عاطفیه چرا بیخودی به زمین و زمان ربطش می دی؟ چرا سعی داری موضوع رو فلسفی و جهانیش کنی؟!...

 

من واقعا نمی دونم چی بگم! (یکی نیست بگه کی از شما دعوت کردی اظهار فضل بفرمایین!) نمی دونم چی بگم چون نمی دونم اصلا مشکلت چیه. مشکل «بی مشکلی» که نیست انشاءالله؟...

اگه واقعا اینایی که گفتی جدیه یه بار دیگه بشین چیزایی که نوشتی از روی آرشیو مسنجر بخون... هیچ دوتا جمله ت به هم ربط نداره. همونیه که گفتی. خودت هم نمی دونی چته. وبلاگت هم همین طور. اگه واسه خودت می نویسی که هیچی اما اگه می خوای بقیه بخونن این راهش نیست. بالاخره خواننده بدبخت یه حقوقی داره. یه نظمی، یه انسجامی، یه هدفی آخه...

اگه واسه خودت حرف می زنی که هیچی. اگه فقط می خوای تخلیه روانی بشی هیچی. ولی اگه داری با من نوعی بحث می کنی، اگه جواب من برات مهمه، باید یه جوری حرف بزنی که من بفهمم منظورتو.

البته فکر کنم اولی باشه. چون اصولا منتظر جواب نمی مونی. فکر می کنم این جور وقتا باید فقط گوش باشم...

شاید نمی تونی  ــ یا نمی خوای ــ منظورتو پوست کنده بگی... ها؟

شایدم افه ی هنری ــ فلسفیه؟ هوم؟ سرکاریه؟ داداش ما خودمون زغال فروشی داریم!  (شوخلوق می کنم فحش نده!)

 

پشه هه تیکه تیکه م کرد بی شرف عوضی!

 

ببین این دوستم که امروز همرام بود دیدی؟ آقا ما می نشستیم یک بحثای مزخرفی باهم می کردیم که بیا و ببین. اونم با چه حسی! دیگه خودمونو آخر فهم و فلسفه احساس می کردیم. بخصوص من!   همه رو ریز می دیدیم! بخصوص بقیه بچه های مدرسه رو که شاگرد اول هم نبودن و دنبال این "دلخوشی های بی ارزش روزمره" بودن... یادم میاد از خجالت آب میشم! البته به کوچیکی خودم می بخشم (راهنمایی بودیم اون موقع)  نه اینکه حالا پخی شده‌م ها! ذات آدم عوض نمیشه. همین که الان نشستم دارم این اراجیفو سرهم می کنم همینو ثابت میکنه!

 

مثلا الان دارم احساس می کنم که بیشتر از تو حالیمه! دارم ارشادت می کنم! فیض ببر از محضر استاد!

 

خب امیدوارم که به اندازه کافی فیض برده باشی.

تا فیض بعدی شما را به خداوند منان می سپارم.

فیلسوف باشید!

 

فیض الله، بامداد 7 مهر 1383 شمسی