اصلا خواب زلزله میدید. بیدارم که شد صدای این کلاغا و گنجشکا و کبوترا که با هم گروه کر تشکیل داده بودهن تو گوشش بود. مطمئن نبود ذهنیه یا واقعی. به ساعت نگاه میکرد که چقدر از شروعش میگذره ولی نمیدونست که جک و جونورا چه مدت قبل از زلزله قیل و قال میکنن.
فکر کرد این زندگی _حالا بگیم صد ساله_ به این همه هول و تکون میارزه؟؟...
الان دو ساعت و نیم گذشته. یه چیزی خوند که خیلی حال کرد باهاش. یه مطلب چند خطی... ضرب در n کردش و با اون عمر صد ساله جمع زد و با مقدار نسبی هول و تکون مقایسهش کرد که ببینه میارزه یا نه...
فکر کرد اگه آدم آنا هم نمیره فوق فوقش یه هفته طول میکشه دیگه. بعد همه چی تموم میشه... ها؟...