خریدمون

از یکی از این دست فروشای انقلاب «کلیات عبید زاکانی» رو خواستم. گفت دو هزار و پونصد. یه ساعتم معطلمون کرد که بره از انبار بیاردش. فرداش چـند جای دیگه قـیمت کردم. دو تومن بود  :

ــ قاضی ، قوم خود را گفت: ای مردم! خدای را شکر کنید. شـکر کردند و گفتند این سپاس از بهر چه باشد؟ گفت: خدای را سپاس دارید که فرشتگان را نجاست مقرر نیست. ارنه بر ما می ریستند و جامه هامان میالودند.

ــ مردی زنی بگرفت و به روز پنجم فرزندیش داد. مـرد به بازار شد و لوح و دواتی بخرید. او را گفتند: این از چه خـریدی؟ گفت: طفلی که به پنج روز زاید به سه روز مکتبی شود!

ــمردی دعوی خدایی کرد. شهریار وقت به حبسش فرمان داد. مردی بر او بگذشت و گفت آیا خدا در زندان باشد؟! گفت : خدا در همه جا حاضر است.

ملتمون

ملت غیور ایران یه اخلاق بانمکی دارن : وقتی یکی ازشون می دزده ، حقشونو  از یکی دیگه می دزدن!!

گرافیکمون

پوسترا و بیل بوردها و بسته بندیا همون آشغالایی ان که همیشه بودن ، ولی جلد کتابا (منهای کتابای درسی و دولتی) نسبت به دو ـ سه  سال قبل ، پیشرفت حیرت انگیزی کرده ن... آدم حظ می کنه جلوی ویترین کتاب فروشی ها وایسه... امروز توی ویترین یکیشون یه کتابی دیدم به اسم  «شاه گوش می کند» نوشته «ایتالو کالوینو»...آی جلدش دلبر بود...آی دلبر بود...!