بی شعوریسم


حرف این شد که که زمان چه زود میگذره. «انگار همین دیروز بودا ...» من گفتم کلا عمر آدم کوتاهه ؛ اصلا به مصیتبش نمی ارزه ؛ تا میای ببینی چی به چیه می بینی آخر خطی ... افتاده بودم رو غلتک دوباره. افاضات فیلسوفانه م همین طور ادامه داشت. عدد و رقم هم می دادم که مستند باشه. بابا مدتی بود ساکت شده بود. نگاهش به صفحه تلویزیون بود. مامان داشت به من گوش می کرد. بعد یه دفعه بابا رو به مامان آروم گفت: «اون بیمه عمر...»

نوبل فلسفه مو گرفتم ...